آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

آرنیکای مامان وبابا

6ماهگی

سلام عشق مامان 6ماهگیت مبارک عسلکم انگار همین دیروز بود که یه دختر کوچولوی نازو گذاشتن تو بغلم و گفتن مادر شدنت مبارک ... الاهی قربونت برم 6 ماه از اون میگذره و شما روز به روز داری بزرگ بزرگ تر میشی ... دلم برای اون روزا که یه نوزاد کوچولو بودی خیلی خیلی تنگ شده ... از اینکه تمام لحظه هامو پر میکنی خیلی خوشحالم ... گلم فصل پاییز هم دیگه شروع شد ... مامانی عاشق این فصله! هم توش به دنیا اومدم هم سالگرد ازدواجونه ... خیلی خوشحالم که سومین سالگرد ازدواجمونو با شما می خوایم جشن بگیریم... سینه خیز رفتن به سمت عقب رو داری شروع میکنی و دیروز 3 باراین کارو انجام دادی ... دندونای بالاتم داره در میاد و شما خیلی بی تابی میکن...
6 مهر 1391

اولین فرنی....

هوراااااااااااااااااااااااااااا دختر قشنگم فرنی خوررررررررررررررددددددددددددددد عشق مامان امروز برای اولین بار برات فرنی درست کردم و شما نوش جان کردی ... اولش خیلی تمایل بالایی نشون دادی ولی بعد زیاد دلچسبت نبود اخمات می رفت تو هم ... الاهی قربونت برم خوب طبیعیه ! آشنا شدن با یک مزه جدید ! غیر از این انتظار نمی رفت ... برای اولین بار تجربه خوبی بود گل من ... دیروز تولد بابایی بود ... براش یه مهمونی کوچیک گرفتیم ... خوش گذشت ... امیدوارم سال های سال سایه ش بالای سرمون باشه و تولد 120 سالگیشو جشن بگیریم ... قبل از خوردن: شروع خوردن: لحظه چشیدن: دیگه تموم شد: ...
1 مهر 1391

مادر........................

مادر که میشی دیگه نمیفهمی خواب عمیق و کامل شب یعنی چی وقتی بارداری که خوب اوایل حالتهای بد بارداری و بعد هم سنگینی و استرس اینکه رو شکم نخوابم، وقتی نی نی خیلی کوچیکه شیر میخواهد و باید جاشو عوض کنی در چند نوبت، وقتی بزرگتر میشه و اتاقش رو جدا میکنی از استرس مادرانه شبی چند بار باید سر بزنی که مطمئن بشی و دلت آروم بگیره که بچه سر جاشه و کسی نیومده نصف شب اونو از تو تختش ببره، یا اینکه  همش پتو رو میندازه این طرف اون طرف که باید بری صافش کنی که سرما نخوره  مادر که میشی دیگه نمی دونی خوابیدن تا هر وقت که دلت میخواهد یعنی چی چون نی نی بیدار میشه و دوباره شیر میخواهد و باید تر و خشک بشه. بعد هم صبحانه میخواهد و .........
29 شهريور 1391

روزت مبارک عسلکم....

عشق مامان روزت مبارک عزیزم نازنین مامان دیگه خیلی خانوم شدی ... از یک هفته دیگه وارد مرحله جدید از زندگیت میشیم و مامانی باید برای شما فرنی درست کنه ... گل من تازگی ها اسباب بازی هاتو از روی زمین بلند میکنی و یک راست میبری دم دهنت ... وقتی بابایی رو میبینی کلی ذوق میکنی و میخندی ... دیروز روز دختر بود مامان اختر و خاله شیرین اومدن خونمون ... آخه ما فقط شما دوتا دخترا تو خونه داریم !! بابایی هم براتون کادو گرفته بود ....یه پیراهن زیبا که وقتی تنت کردم مثل عروس ها شده بودی ... عشق من تمام زندگی من و بابایی شما هستی ... اینم از عکس های دیشب الاهی من قربون خنده های خوشگلت بشم... عروسکم عاشقتم   ...
29 شهريور 1391

یه اتفاق خوب

سلام عسلکم ببخشید تو این مدت خیلی سرمون شلوغ بود مامانی نتونست برات چیزی بنویسه دختر گلم!!!20 روز که خونه مامان اخترینا بودیم بعد هم عمو یزدانینا اومدن ... شرمندتم عزیزم!!! روز 6 شهریور 91 بود ... مامان مشغول کارهاش بود که اومد به دخترش سر بزنه که یهو دخترش با یه خنده شیرین خستگی رو از تن مامانی به در کرد توی اون خنده قشنگ مامان یه مروادیدی دید که برقش تو چشماش افتاد!!! هورااااااااااااااااااا دخترم دندون دار شده بود!!!!!!!!!!!! از خوشحالی سر از پا نمیشناختم...زود به همه زنگ زدم و خبر دادم...دختر گلم روز تولد 5 ماهگیش دندون در آورده بود .... الاهی مامان فدات بشه خونه مامان اخترینا که بودیم خیلی بیتابی میکردی ولی من فکر نمی کرد...
19 شهريور 1391

شیرین کاری.....

آرنیکای مامان دیشب کلی شیرین کاری کردی عزیز دلم ... من و بابایی هم زود ازت عکس گرفتیم... دخترم این روزها خیلی بی تاب شدی به خاطره دندونای نارنینته ... عشقم دیرور تو سن 5 ماه 12 روز بعد از غلت زدن خودت برگشتی و وقتی دمر بودی روری پاهات و دست های کوچولوت بلند میشدی! من وبابایی کلی خوشحالیم برای بدست آوردن این مهارت ها! اینم عکس هاش: اولین برگشتن بدون کمک مامان اولین باری آرنیکا شصتشو پیدا کرد!!!!   ...
18 شهريور 1391

اولین.....

الاهی مامان قربونت بره... امروز(91.5.22) برای اولین بار خودت بدون کالسکه و بدون تکون خوابیدی ... خدا کنه ادامه داشته باشه گل من ... مامان خیلی ازت ممنون میشه که همینطوری ادامه بدی... عشق من دو روز که اومدیم خونه مامان اخترینا ...آخه خونمون بنایی داریم... شما خیلی خوشحالی که دورت شلوغه ... همش در حال بازی کردنی... دوست دارم برای اینکه اصلا مامان و بابا رو اذیت نمی کنی ... دیروز که حمومت کردم به خاله شیرین گفتم ازت چندتا عکس انداخت ...اینم عکس ها .... اینم از پشت موهای دخترم.... اینم بعد از حموم...   اینم از خواب آرنیکا... ...
24 مرداد 1391

عزیز دلم

سلام عسلکم.... امروز برای اولین بار با دوتا دستای کوچولوت اسباب بازی هاتو میگرفتی  و به سمت دهن کوچولوت میبردی... الهی قربونت برم که روز به روز داری بزرگ تر میشی ... از خدای خودم ممنونم که می تونم شاهد رشد دختر نازم باشم...هر روز بیشتر از دیروز بهت علاقمندتر میشیم...همه ی وجود مامان و بابا شمایی گل من ...   ...
24 مرداد 1391

بالاخره دختر منم غلتید.....

عشقم غلتیدنت مبارک نفس مامان نمی دونم چون مامانی همش شمارو میذاشت تو کالسکه تا الان غلت نزدی یا از تنبلی بود عشقم.... از دیروز همش با بابایی گذاشتیمت رو زمین بلکه شما یه تکونی به خودت بدی ... امروز که مشغول ظرف شستن بودم ... اومدم دیدم دخترم غلت زده!!! هوراااااااااااااااا............. !!!!! کلی خوشحال شدم! زود زنگ زدم به بابایی گفتم ! ... الاهی مامان قربونت بره دستتم زیرت مونده بود نمی تونستی درش بیاری !! زود رفتم دوربین اوردم ازت عکس گرفتم...عشق مامان در 4 ماه و 14 روزگی اولین غلتت رو زدی ...
19 مرداد 1391

بهترین خبر دنیا

سلام عشق مامان   الهی قربونت برم پارسال یه همچین شبی یه خانوم پرستار زیبا بهترین خبر دنیا رو به منو بابا اروندت داد!!   ساعت 6 شب بود که با بابایی رفتیم بیمارستان و من آزمایش دادم ... دل تو دلمون نبود ... گفتن تا یک ساعت دیگه جواب آماده میشه ... من و بابایی حوصله خونه رفتن نداشتیم ... کل جزیره رو با ماشین گشتیم ... همش می گفتیم اگه بچه دار شدیم این کارو میکنیم اون کارو میکنیم ... خلاصه کلی باهم برنامه ریختیم ... خوشحالی توی صدای جفتمون معلوم بود ... خیلی دلمون می خواست یه فرشته نازنین زندگیمونو شیرین تر و پیوندمونو محکم تر بکنه ... همش به ساعت نگاه می کردیم که این 1 ساعت زودتر بگذره ... وقتی رسیدیم بیمارستان دوتایی د...
17 مرداد 1391