یه اتفاق خوب
سلام عسلکم
ببخشید تو این مدت خیلی سرمون شلوغ بود مامانی نتونست برات چیزی بنویسه دختر گلم!!!20 روز که خونه مامان اخترینا بودیم بعد هم عمو یزدانینا اومدن ... شرمندتم عزیزم!!!
روز 6 شهریور 91 بود ... مامان مشغول کارهاش بود که اومد به دخترش سر بزنه که یهو دخترش با یه خنده شیرین خستگی رو از تن مامانی به در کرد توی اون خنده قشنگ مامان یه مروادیدی دید که برقش تو چشماش افتاد!!!هورااااااااااااااااااا دخترم دندون دار شده بود!!!!!!!!!!!! از خوشحالی سر از پا نمیشناختم...زود به همه زنگ زدم و خبر دادم...دختر گلم روز تولد 5 ماهگیش دندون در آورده بود .... الاهی مامان فدات بشه خونه مامان اخترینا که بودیم خیلی بیتابی میکردی ولی من فکر نمی کردم برای دندونت باشه همش نگران بودم ... دیگه نگرانی مامانی تبدیل به خوشحالی شده بود ... دیشب هم دندون دومت در اومد یعنی درست 8 روز بعد از اون یکی! دیشب مامان اختر برات آش دندونی پخته بود و اومدن خونمون به همسایه ها دادیم و خودمونم خوردیم خیلی خوشمزه شده بود امیدوارم به راحتی بقیه دندوناتم در بیاد گل مادر...
اینم از آش دندونی آرنیکا...
دندونای آرنیکا:....