آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آرنیکای مامان وبابا

تولد یکسالگی ....

تولد یکسالگی وبلاگت مبارک عزیزتر از جانم امروز یک سال میشه که دارم برات از خاطراتت مینویسم گل من ... قربونت برم امیدوارم خدای مهربون کمکم کنه تا بازم بتونم وظیفه مادریم رو بخوبی انجام بدم و بازم از شیرین ترین خاطراتمون برات بنویسم ... گل نازم روزها دارن سپری میشن و من و بابایی شاهد بزرگ شدن میوه زندگیمون هستیم ... روز به روز علاقمون نسبت به شما بیشتر و بیشتر میشه ... حالا قدر پدر و مادرامونو بیشتر از همیشه میدونیم که چقدر برامون زحمت کشیدن و میکشن ... گل نازم هوشیارتر از قبل شدی و کارای جدید میکنی ... وقتی بغلت میکنیم از ما بالا میری و یک جا بند نیستی کلی شیطون شدی ... وقتی دستامونو میاریم جلو تا بغلت کنیم دستاتو باز میکنی و خوشحال...
13 مهر 1391

چهارمین....

گل نازم امروز چهارمین دندونتم در اومد به سلامتی .... خدارو شکر امروز بی تابیت خیلی کمتر شده بود ... ولی دختر گلم تو فرنی خوردن خیلی اذیتم میکنی ... یه وعده در روز بیشتر نمی خوری ... ایشاا... اینم از فردا بهتر میشه ... دوست دارم نازنینم ...
12 مهر 1391

سومین.....

الاهی مامان قربونت بره سومین دندونتم در اومد ..... مبارک باشه عزیز دلم .... عشق مامان 2 روز خیلی سخت رو پشت سر گذاشتیم ... این دو روز همش گریه میکردی و خیلی بی قرار بودی ... که طبیعی بود هم واکسن زده بودی هم دندونت داشت در میومد ... از بغل من یا بابایی پایین نمیومدی ... امیدوارم حالا که دندونت در اومده به حالت طبیعی برگردی ... امروز هم تب داشتی ... کلا اگر بخوام برات بگم این بار خیلی خسته شدم و شمام خیلی اذیت شدی ... الاهی قربونت برم که تو اوج حال بدی که داشتی تا باهات بازی میکردیم یا می خواستیم اذت عکس بگیریم می خندیدی و بعد دوباره گریه میکردی ... دوست دارم عشق من ...
8 مهر 1391

6ماهگی

سلام عشق مامان 6ماهگیت مبارک عسلکم انگار همین دیروز بود که یه دختر کوچولوی نازو گذاشتن تو بغلم و گفتن مادر شدنت مبارک ... الاهی قربونت برم 6 ماه از اون میگذره و شما روز به روز داری بزرگ بزرگ تر میشی ... دلم برای اون روزا که یه نوزاد کوچولو بودی خیلی خیلی تنگ شده ... از اینکه تمام لحظه هامو پر میکنی خیلی خوشحالم ... گلم فصل پاییز هم دیگه شروع شد ... مامانی عاشق این فصله! هم توش به دنیا اومدم هم سالگرد ازدواجونه ... خیلی خوشحالم که سومین سالگرد ازدواجمونو با شما می خوایم جشن بگیریم... سینه خیز رفتن به سمت عقب رو داری شروع میکنی و دیروز 3 باراین کارو انجام دادی ... دندونای بالاتم داره در میاد و شما خیلی بی تابی میکن...
6 مهر 1391

اولین فرنی....

هوراااااااااااااااااااااااااااا دختر قشنگم فرنی خوررررررررررررررددددددددددددددد عشق مامان امروز برای اولین بار برات فرنی درست کردم و شما نوش جان کردی ... اولش خیلی تمایل بالایی نشون دادی ولی بعد زیاد دلچسبت نبود اخمات می رفت تو هم ... الاهی قربونت برم خوب طبیعیه ! آشنا شدن با یک مزه جدید ! غیر از این انتظار نمی رفت ... برای اولین بار تجربه خوبی بود گل من ... دیروز تولد بابایی بود ... براش یه مهمونی کوچیک گرفتیم ... خوش گذشت ... امیدوارم سال های سال سایه ش بالای سرمون باشه و تولد 120 سالگیشو جشن بگیریم ... قبل از خوردن: شروع خوردن: لحظه چشیدن: دیگه تموم شد: ...
1 مهر 1391

مادر........................

مادر که میشی دیگه نمیفهمی خواب عمیق و کامل شب یعنی چی وقتی بارداری که خوب اوایل حالتهای بد بارداری و بعد هم سنگینی و استرس اینکه رو شکم نخوابم، وقتی نی نی خیلی کوچیکه شیر میخواهد و باید جاشو عوض کنی در چند نوبت، وقتی بزرگتر میشه و اتاقش رو جدا میکنی از استرس مادرانه شبی چند بار باید سر بزنی که مطمئن بشی و دلت آروم بگیره که بچه سر جاشه و کسی نیومده نصف شب اونو از تو تختش ببره، یا اینکه  همش پتو رو میندازه این طرف اون طرف که باید بری صافش کنی که سرما نخوره  مادر که میشی دیگه نمی دونی خوابیدن تا هر وقت که دلت میخواهد یعنی چی چون نی نی بیدار میشه و دوباره شیر میخواهد و باید تر و خشک بشه. بعد هم صبحانه میخواهد و .........
29 شهريور 1391

روزت مبارک عسلکم....

عشق مامان روزت مبارک عزیزم نازنین مامان دیگه خیلی خانوم شدی ... از یک هفته دیگه وارد مرحله جدید از زندگیت میشیم و مامانی باید برای شما فرنی درست کنه ... گل من تازگی ها اسباب بازی هاتو از روی زمین بلند میکنی و یک راست میبری دم دهنت ... وقتی بابایی رو میبینی کلی ذوق میکنی و میخندی ... دیروز روز دختر بود مامان اختر و خاله شیرین اومدن خونمون ... آخه ما فقط شما دوتا دخترا تو خونه داریم !! بابایی هم براتون کادو گرفته بود ....یه پیراهن زیبا که وقتی تنت کردم مثل عروس ها شده بودی ... عشق من تمام زندگی من و بابایی شما هستی ... اینم از عکس های دیشب الاهی من قربون خنده های خوشگلت بشم... عروسکم عاشقتم   ...
29 شهريور 1391

یه اتفاق خوب

سلام عسلکم ببخشید تو این مدت خیلی سرمون شلوغ بود مامانی نتونست برات چیزی بنویسه دختر گلم!!!20 روز که خونه مامان اخترینا بودیم بعد هم عمو یزدانینا اومدن ... شرمندتم عزیزم!!! روز 6 شهریور 91 بود ... مامان مشغول کارهاش بود که اومد به دخترش سر بزنه که یهو دخترش با یه خنده شیرین خستگی رو از تن مامانی به در کرد توی اون خنده قشنگ مامان یه مروادیدی دید که برقش تو چشماش افتاد!!! هورااااااااااااااااااا دخترم دندون دار شده بود!!!!!!!!!!!! از خوشحالی سر از پا نمیشناختم...زود به همه زنگ زدم و خبر دادم...دختر گلم روز تولد 5 ماهگیش دندون در آورده بود .... الاهی مامان فدات بشه خونه مامان اخترینا که بودیم خیلی بیتابی میکردی ولی من فکر نمی کرد...
19 شهريور 1391

شیرین کاری.....

آرنیکای مامان دیشب کلی شیرین کاری کردی عزیز دلم ... من و بابایی هم زود ازت عکس گرفتیم... دخترم این روزها خیلی بی تاب شدی به خاطره دندونای نارنینته ... عشقم دیرور تو سن 5 ماه 12 روز بعد از غلت زدن خودت برگشتی و وقتی دمر بودی روری پاهات و دست های کوچولوت بلند میشدی! من وبابایی کلی خوشحالیم برای بدست آوردن این مهارت ها! اینم عکس هاش: اولین برگشتن بدون کمک مامان اولین باری آرنیکا شصتشو پیدا کرد!!!!   ...
18 شهريور 1391