آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آرنیکای مامان وبابا

9ماهگی عشقم

عزیز دل مامان باورم نمیشه که 9ماه از تولدت میگذره... خیلی زود گذشت ناز من...عسل مامان دیگه ددددد (با فتحه) کامل میگی ... خیلی بیرون رفتن رو دوست داری تا من لباس می پوشم متوجه میشی که می خوایم بریم بیرون و از بغلم پایین نمیای ... دیگه با روروئک کامل خونه رو می چرخی و به همه چیز دست میزنی ... عاشق کاراتم نفس من ... دو روزه که مامان سهیلا اومده پیشمون خیلی خوشحالی و کاملا متوجه هستی که مهمون داریم ... امروز حمومت کردم و با لباسی که مامان سهیلا و بابا همایون برات سوغاتی آورده بودن عکس انداختم . گل نازم 9 ماهگیت مبارک الاهی قربونت برم که دیگه پاهات کامل به زمین میرسه! گل نازم عاشقتم ...
7 دی 1391

اولین یلدا

الهی مامان قربون دختر نازش بره که حالش بهتر شده و کلی خانوم شده ششمین مرواریدشم در اومده و خدارو شکر همچی رو به راه شده... عسل مامان اولین یلدات مبارک باشه ... من و بابایی تصمیم گرفتیم که اولین یلداتو جشن بگیریم وقتی به مامان اختر گفتم گفت که خودش میخواد برات جشن بگیره ... ما هم کمکشون کردیم یه مهمونی به یاد موندنی برات گرفتیم از همین جا ازشون تشکر میکنم به خاطره این همه زحمتی که کشیدن ... دستشون درد نکنه ... شمام که کلی کیف کرده بودی برای اولین بار تا 2 صبح بیدار بودی و ذوق میکردی ... نفس مامان اینم از عکس های اولین یلدات: تزئینات و میز شب یلدا خدارو شکر هندوانه هامون قرمز و شیرین بود دست بابا حسین درد نکنه با این هندو...
2 دی 1391

پنجمین....

عسل مامان دو روزی میشه که تب داری و خیلی بی قراری ... 3 بارم استفراغ کردی من و بابایی کلی نگران بودیم تا اینکه مامان دیشب دید که پنجمین دندونتم در اومده و کلی از نگرانی های من و بابایی کم شد و متوجه شدیم تمام این تغییرات به خاطره دندونته! ... هم چنان تب داری ! امیدوارم هر چه زودتر حالت بهتر بشه عشق من ... گل نازم منو بابایی عاشقتیم ...
21 آذر 1391

8 ماهگی

عشق من 8 ماهش تموم شد...!!!     ماهگردت مبارک مربای مامان نفسم دیگه وارد ماه نهم از زندگیت شدی ... کلی تغییر کردی ... وقتی تو روروئک میزارمت به سمت جلو قدم برمیداری ... قهقه هات بیشتر شده ... غذا خیلی دوست داری و با اشتها میخوری(زدن به تخته و ماشاا... گفتن یادتون نره!) ... ولی هنوز چهاردست و پا نمیری ...! همش دوست داری که بشینی و با اسباب بازیهات بازی کنی ...! این روزها آب دهنتم زیاد شده فکر کنم داری دوباره دندون در میاری ! امروز بردمت حموم و دوباره موهاتو کوتاه کردم ... خیلی ماه شدی عسلم ... الاهی مامان قربونت بره خیلی خوب مامان و بابا رو میشناسی ! و تو بغل هرکی باشی سریع خودتو تو بغل من یا پدرت میندا...
7 آذر 1391

.......

سلام آرنیکای مامان دختر گلم باید با کلی عذر خواهی این مطلبو شروع کنم چون این مدت اصلا وقت نکردم برات بنویسم و حتی تبریک 7 ماهگیت رو بزنم (معذرت می خوام!)... دختر گلم 9 آبان راهی مسافرت شدیم و تو هواپیما خیلی خانوم بودی و اصلا گریه نکردی ... وقتی از هواپیما پیدا شدیم کاملا متوجه شدی که وارد جای جدیدی شدی و همه جارو بدون وقفه نگاه می کردی ... مسافرت خوبی بود بعد از 4 ماه رفته بودیم و خیلی دلتنگ بودیم ... همه رو دیدیم و دیدار ها تازه شد ... شمارو هم دکتر بردیم ... خیلی دکتر ازت راضی بود با وزن 8680 و قد 70 ...الاهی مامان فدات بشه تهران که بودیم سرما خوردی و من و بابایی روکلی نگران کردی ولی به محض اینکه برگشتیم خدارو شکر خوب شدی... الان دی...
27 آبان 1391

از احوالات دخترم ...

الاهی مامان فدات بشه دیگه کاملا میتونی بشینی و وقتی خسته میشی خودتو به سمت عقب پرت میکنی ... صبحانه تو خوب نمی خوری ولی سوپت رو خیلی دوست داری و بیشتر از اندازه ای که باید بخوری می خوری بعد از ظهر هم که برات پوره درست میکنم کامل می خوری ... وقتی میایم نزدیکت مثل هواپیما میشی و بغل می خوای ... از خودت همش صدا در میاری و می خندی ... دالی بازی رو خیلی دوست داری و غش میکنی از خنده ... دوست دارم دختر نازم ... چهارشنبه (91/8/3) برای اولین بار رفتی محل کار پدرت ... اصلا قریبی نکردی و بغل همه میرفتی ... کلا اونجارو بهم ریخته بودی و دلت می خواست به همه چیز دست بزنی ... اینم عکس هاش. موقعی که منتظر بودیم تا بابایی بیاد دنبالمون ...: ...
6 آبان 1391

سینه خیز....

نفس مامان بالاخره از امروز سینه خیز رفتن رو شروع کردی ... البته نه به سمت جلو بلکه دنده عقب میری ... طول فرش خونمونو که حدودا 3 متری میشه رو سینه خیز رفتی ... مامانی خوشحالم که تونستی به این مرحله از رشد هم وارد بشی ... از خدای بزرگم خیلی ممنونم که فرزند سالمی به ما داده ... 17مهر روز جهانی کودک بود ولی من وقت نکردم برات تبریک بزارم ... عسلکم روزت مبارک ... ولی از چند روز قبلش با بابایی رفتیم و کادوی شمارو خریدیم ... همون لباسی که تولد مامانی تنت کردم کادوی روز کودک شما بود ... سال پیش روز کودک شما تو دل مامانی بودی و با بابایی یه جشن دو نفره برات گرفتیم و در مورد شما حرف زدیم ... دختر نازم حریره بادام هم برات شروع کردم و از فرنی...
19 مهر 1391

اولین آرایشگاه دخترم

امروز برای اولین بار مامانی موهای دختر نازشو کوتاه کرد عسلکم دیگه موهات خیلی نامرتب شده بود امروز قبل از اینکه حمامت کنم موهاتو کوتاه کردم... دیشب بابایی برای من تولد گرفته بود خیلی بهمون خوش گذشت جای همه ی اونایی که دوسشون دارم خیلی خالی بود ... دوستای عزیزم برام یه عطر خوش بو گرفته بودن ... بابایی هم کلی مارو خجالت داده بود و از طرف شما هم به من کادو داد ... اولین تولدم بعد از به دنیا اومدن شما بود ... خیلی خوشحالم که دخترم توی بغلم بود با هم کیک رو بریدیم ... برات کلی آرزوهای خوب کردم ... بازم دست همسر عزیزم درد نکنه خیلی بهم خوش گذشت ... اینم از عکس های قبل و بعد از آرایشگاه رفتنت: تیپ زدن آرنیکا برای تولد مامانش: ...
15 مهر 1391