از احوالات دخترم ...
الاهی مامان فدات بشه دیگه کاملا میتونی بشینی و وقتی خسته میشی خودتو به سمت عقب پرت میکنی ... صبحانه تو خوب نمی خوری ولی سوپت رو خیلی دوست داری و بیشتر از اندازه ای که باید بخوری می خوری بعد از ظهر هم که برات پوره درست میکنم کامل می خوری ... وقتی میایم نزدیکت مثل هواپیما میشی و بغل می خوای ... از خودت همش صدا در میاری و می خندی ... دالی بازی رو خیلی دوست داری و غش میکنی از خنده ... دوست دارم دختر نازم ... چهارشنبه (91/8/3) برای اولین بار رفتی محل کار پدرت ... اصلا قریبی نکردی و بغل همه میرفتی ... کلا اونجارو بهم ریخته بودی و دلت می خواست به همه چیز دست بزنی ... اینم عکس هاش. موقعی که منتظر بودیم تا بابایی بیاد دنبالمون ...:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی