سفر مامانی و بابایی به تهران
سلام دختر نازم روز یکشنبه 13/9/90 با بابایی ساعت 13:20 پرواز داشتیم ...وای نمیدونی مامانی چه روز شلوغی بود از صبح که رفتم سرکار همش مراجعه کننده داشتم احساس کردم خیلی خسته شده بودی ! ساعت 12:30 بابایی زنگ زد که بیاد دنبالم بریم فرودگاه ...خیلی کار داشتم به بابایی گفتم خودش بره کارت پرواز بگیره بعد بیاد دنبال من! ساعت 12:50 بود که سوار ماشین بابایی شدم...بابایی کیف پولشو تو سازمان جا گذاشته بود رفتیم سازمان که برش داره ...خیلی دیر شده بود! وقتی رسیدیم فرودگاه ساعت 13:15 بود گیت بسته شده بود هر چی اصرار کردیم که سوارمون کنن قبول نمی کردن! منم زنگ زدم به یکی از آشناهام که ببینمک می تونه برامون کاری بکنه یا نه ... تا...
نویسنده :
مامان و بابا
12:19