آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

آرنیکای مامان وبابا

آخرین سونوی دختر گلم

سلام عسل مامان روز سه شنبه 90/12/16 صبح ساعت 10 وقت سونوگرافی داشتیم...با مامان سهیلا راهی شدیم ساعت 9 حرکت کردیم و ساعت 10 اونجا بودیم خیلی شلوغ بود دختر گلم ساعت 12 نوبتمون شد! خیلی دلم برات تنگ شده بود ... انتظار دیدنتو می کشیدم! وقتی روی تخت خوابیدم قلبم تند تند میزد دلم داشت ضعف می رفت تا روی ماهتو ببینم! وقت خانم دکتر پروپ سونو رو گذاشت رو دلم ... احساس میکردم رو ابرام... خیلی بزرگ شده بودی عزیز دلم...خانم دکتر گفت وزنت بین 2700 تا 2800 شده! بعد صدای قلب نازنینتو شنیدم کلی دلم باز شد! بعد مامان سهیلا رو صدا کردن اومد تو ... وقتی صورت ماهتو دید کلی قربون صدقت رفت! وقتی از دکتر اومدیم بیرون به بابایی زنگ زدم همه چی رو توضیح...
21 اسفند 1390

8 ماهگی دختر نازم(90/12/4)

سلام عسل مامان الاهی قربونت برم 8 ماهگیت مبارک دختر گلم دیگه وارد 9 ماه شدیم دختر نازم... از الان به بعد هر لحظه باید منتظر ورود شما باشیم عسلم...بابایی رفته کیش الان 1 هفته میشه که پیش ما نیست کلی دلم براش تنگ شده.... 3 جلسه از کلاس های بارداری رو رفتم اطلاعات خیلی خوبی بهم داده...فقط جلسه ی نوزاد مونده که باید طرز نگهداری از شمارو بهم آموزش بدن...خیلی مشتاقم تا زودتر یاد بگیرم.... فردا صبح نینی خاله لیلی به دنیا میاد ... اسمشو گذاشتن کیانا خانوم.... خیلی خوشحالم که یه هم بازی داری... فکر کنم تقریبا یک ماه از شما بزرگتر باشه!!!... برای خاله لیلی دعا کن تا فردا زایمان راحتی داشته باشه و کیانا خانومو به زودی در آغوش ب...
6 اسفند 1390

سفر مامان با دخترش به تهران

سلام عسل مامان جهارشنبه 19/11/90 ساعت 18:30به تهران پرواز داشتیم که پروازمون با 3 ساعت تاخیر انجام شد... من و بابایی کلی خسته شده بودیم ساعت 12:20 نیمه شب بود که رسیدیم تهران.... ساعت 3 صبح بود که خوابیدیم... ساعت 6 با بابایی بیدار شدیم رفتیم آزمایشگاه مسعود برای انجام آزمایش قند من و شما.... ساعت 10 وقت سونو داشتیم .... ولی ساعت 12:30 بود که نوبتمون شده بود...من دل تو دلم نبود آخه مامانی دلم خیلی برات تنگ شده بود .... 1ماه و نیم بود که ندیده بودمت....وقتی روی تخت خوابیدم برای سونو تا خانوم دکتر صورت ماهتو بهم نشون داد گل از گلم شکفت...وای دختر گلم کلی بزرگ شده بودی...خانوم دکتر گفت شما 2 کیلو شده بودی ....
22 بهمن 1390

7 ماهگی دختر نازم

سلام گل مامانی 7 ماهگیت مبارک     ا لاهی مامان فدات بشه 2 ماه دیگه انتظارم برای دیدنت به پایان می رسه! من و بابایی کلی خوشحالیم دختر نازم دیروز برات جشن گرفتیم با هم عکس انداختیم...فقط تا دیدن روی ماهت 60 روزه دیگه باقی مونده... عاشقتیم گل خانوم     ...
8 بهمن 1390

6 ماهگی گل نازم

سلام عسل مامان 6 ماهگیت مبارک دخترم! خیلی خوشحالم ... امروز وارد 7 ماهگی شدیم دخترم! تا 3 ماه دیگه تو بغل مامانی و بابایی هستی عزیز دلم! تازگی ها خیلی شیطون شدی عسل مامان همش در حال تکون خوردنی! عاشق تکوناتم!!!!!!! دوست دارم دخترم                   ...
5 دی 1390

اولین حرکت های مشاهده شده ی گل مامان

سلام قشنگم جمعه 25/9/90 :   شب بود با بابایی که نشسته بودیم TV نگاه می کردیم شما شروع کردی به تکون خوردن جوری که از روی شکم مامانی معلوم بودی! من و بابایی کلی ذوق کرده بودیم بابایی قشنگ شما رو می دید هی قربون صدقت می رفت و با شما صحبت می کرد شمام که کلی براش دلبری می کردی! الاهی مامان فدای اون تکونای قشنگت بشه! فرشته ی ناز من... من و بابایی انتظار دیدن روی ماهتو می کشیم! ...
3 دی 1390

ویزیت 23 هفته نینی و مامانش

سلام دختر گلم روز چهارشنبه 16/9/90 وقت دکتر داشتیم! از صبح بابایی چون بیرون کار داشت باهم رفتیم بیرون تا ظهر که وقت دکتر بود! ساعت 12:30 رسیدیم مطب دکتر ! دو نفر جلوتر از ما نوبت داشتن با بابایی نشتیم تا نوبتمون شد! وقتی دکتر سونو دید خیلی راضی بود گفت که خدارو شکر همه چی خوبه! من و بابایی با خانوم دکتر در مورد تاریخ به دنیا اومدن شما صحبت کردیم ! به خانوم دکتر گفتیم ما دوست نداریم دخترمون آخر سال به دنیا بیاد ! خانوم دکترم قبول کرد و تاریخ 6 فروردین رو برامون نوشت!!!!!!! ما خیلی خوشحال شدیم! گفت اگه هفته اول درد زایمان نداشتی 6 فروردین بیا آمپول فشار میزنم نینی به دنیا بیاد! بعد گفت برو روی تخت بخواب تا صدای قلب نینی رو بشنوی...
21 آذر 1390