سفر بابایی
سلام عسلم
من و مامان اختر ١شنبه بعدازظهر برگشتیم جزیره...بابایی روز ٢شنبه مأموریت داره که بره دبی...
دلم خیلی گرفت ...آخه کلی دلم براش تنگ شده بود ...
مجبور بود خودشم دلش نمی خواست که بره...همش میگفت مراقب دخمل باش...
صبح دوشنبه رسوندمش فرودگاه... قرار بود ٣شنبه ساعت ١٢ شب برگرده...
منم رفتم سر کار ...شبش خونه ی مامان اخترینا موندم...بابایی هی زنگ می زد می گفت برای دخملم یه عالمه چیز خریدم!
٣شنبه صبح زنگ زد گفت بلیطشو عوض کرده که زودتر بیاد منم کلی خوشحال شدم...
ساعت ٦ بود که رفتم دنبال بابایی ...حالش زیاد خوب نبود... پیش خودمون دوتا باشه فکر کنم از دوری ما مریض شده بود...
وای نمی دونی چه لباسا خوشگلی برات خریده بود گل من...از طرف شما بوسش کردم ازش تشکر کردم...
من و بابایی عاشقتیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی