20 ، 21 و 22 ماهگی
سلام عشق و نفس
عذر من و برای یه غیبت طولانی بپذیر ... تو این مدت خیلی اتفاقات افتاده که نتونستم بیامو برات از کارای ناز نازیت بنویسم ... نفس مامان کلی بزرگ شدی و کارای قشنگ قشنگ میکنی ... تو ماه گذشته یه سفر رفتیم تهران پیش مامان سهیلا و بابا همایون که بودیم خیلی خوشحالی میکردی و کلی با دیدن اونها و عمو یزدان و خاله آتوسا ذوق میکردی و کلی دل همشونو با کارات و تند تند بوس کردنشون بردی ... مامان سهیلا هم زحمت کشیده بود برات یه ژاکت خوشگل خریده بود ، دستشون درد نکنه کلی تو هوای سرد تهران به درد خورد، عمو یزدانم از ترکیه برات یه حوله با دمپایی هاش آورده بود که عاشقش شدی و از حموم که میای به زور باید تنت لباس کنم...یه روز هم برای اولین بار بردمت مهدکودک که کلی بهت خوش گذشت ولی بعدش یه سرمای بدی خوردی که مجبور شدیم بهت آنتی بیوتیک بدیم ولی خدارو شکر الان حالت خیلی بهتره ... خیلی از کلمات رو میگی ... عزیزم : ایزم ...تموم شد :انون شد ... رفت : شفت ...فربد:شربد ... عمو و دایی رو خیلی خوب میگی ... اگر توی صندلی غذا یا کریر باشی بخوای بیای بیرون میگی دررار... سلام :س(با فتحه)...خیلی چیزایی که بهت میگمو سعی میکنی که بگی و خیلی سعی میکنی که حرف بزنی من وبابایی عاشق این تلاش هات برای حرف زدنتیم ... عزیز دل مادر عاشقانه دوست داریم ... دیگه سعی میکنم تند تند آپ کنم ...اینم چند تا عکس از این مدت :
اینم دومین شب یلدای آرنیکا خانوم که با یه مهمون کوچولو که اولین یلداش بود سپری شد :
اینم از حوله خوشگلی که عمو یزدان گرفته:
در حال دالی بازی کردن با مامان
تا مامان از پشت لب تاپ بلند میشه آرنیکا خانوم سریع میره که ...