نفس
سلام عشق مامان
خدارو شکر برای واکسنت تب نکردی ... خیلی خوشحالم...!
دیروز مامان اختر از تهران برگشت...دلش خیلی برات تنگ شده بود...رفتیم خونشون و شما کلی دلبری کردی...انقدر خندیدی که همه رو عاشق تر کردی... ولی من و بابایی رو خوب بین اونها تشخیص میدادی و نو بغل هر کی می رفتی بر میگشتی و من یا بابایی رو نگاه می کردی...قربونت برم که مامان و بابا رو خوب میشناسی...تازگیها با بابایی جیغ بازی میکنی...هر صدایی که بابایی در میاره شمام ازش تقلید میکنی... و دوتایی خونه رو روی سرتون میزارین!!!
اینم یه عکس از خواب قشنگت!
اینم بعد از یه خواب زیبا...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی