آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

آرنیکای مامان وبابا

تحویل سال 92

سال نو مبارک دختر نازم اولین سال نوت مبارک باشه ... گل دخترم لحظه سال تحویل منو شما و بابایی با هم سر میز هفت سین بودیم و کلی دعا و آرزوهای قشنگ کردیم ... امیدوارم بهترین سال رو در کنار هم بگذرونیم... ...
1 فروردين 1392

آخرین ماه از تولد...

الاهی من فدای یدونه دخترم بشم ... 11 ماه گذشت و وارد آخرین ماه از تولدت شدیم دیگه چیزی به یکسالگیت نمونده یه سری تدارک برای تولدت دیدیم ولی هنوز کلی کار داریم برای اون روز ... حالا بزار برات از شیرین کارییات بگم ... دیگه کل خونه رو میگردی و اگه صدات نیاد حتما داری کاری انجام میدی که مجاز نیست ... و اگر تو دید من و بابایی باشی برمیگردی و مارو نگاه میکنی و با یه خنده ی شیطنت آمیز اون کارو انجام میدی ... من و بابایی عاشق همین نگاهاتیم ... خیلی نون دوست داری و با دیدن نون بال بال میزنی تا بهت بدم ... نفس مامان همه جارو میگیری و بلند میشی و خیلی با احتیاط میشینی ... دوست دارم برای محتاط بودنت ... موقع نشستن چشماتو میبندی و زبونتو میاری بیرون .....
6 اسفند 1391

ده ماهگی

سلام به گل دختر خودم عروسک مامان دو رقمی شدنت مبارک باشه ... وای بزار برای از کارای قشنگت بگم ... چهار دستو پا رفتن رو شروع کردی و کار مامانی حسابی در اومده همش باید دنبالت باشم تا کار خرابی نکنی البته اول میزو گرفتی و ایستادی و بعد شروع به چهار دستو پا رفتن کردی ... همش دوست داری یه جایی رو بگیری و بایستی اگر کنارت نشسته باشیم از ما بالا میری و ذوق میکنی ... عاشق استپ در اتاقی و تاازت غافل میشم میری و برش میداری و گازش میگیری ... هشتمین دندونتم در اومده و ماما و ممه رو میگی و وقتی مامان نگات میکنه و اسمتو صدا میکنه بهم میخندی و سرتو میبری بالا و برام ناز میکنی ... وقتی بهت توجه نکنم زیر چشمی منو نگاه میکنی و میخندی که ت...
12 بهمن 1391

هفتمین......

قربونت برم رویش هفتمین مرواریدت مبارک آرنیکای گلم 10 دی هفتمین دندونتم نمایان شد ... الاهی فدات شم که داری تند تند بزرگ میشی ... وقتی روی زمین میشینی 360 درجه روی باسنت می چرخی ولی هنوز از چهاردست و پا رفتن خبری نیست... دوست دارم نفسم ... خیلی مامانی شدی و  تو بغل هر کی باشی خودتو پرت میکنی تو بغل من ... عاشق کارای قشنگتم ...
12 دی 1391

9ماهگی عشقم

عزیز دل مامان باورم نمیشه که 9ماه از تولدت میگذره... خیلی زود گذشت ناز من...عسل مامان دیگه ددددد (با فتحه) کامل میگی ... خیلی بیرون رفتن رو دوست داری تا من لباس می پوشم متوجه میشی که می خوایم بریم بیرون و از بغلم پایین نمیای ... دیگه با روروئک کامل خونه رو می چرخی و به همه چیز دست میزنی ... عاشق کاراتم نفس من ... دو روزه که مامان سهیلا اومده پیشمون خیلی خوشحالی و کاملا متوجه هستی که مهمون داریم ... امروز حمومت کردم و با لباسی که مامان سهیلا و بابا همایون برات سوغاتی آورده بودن عکس انداختم . گل نازم 9 ماهگیت مبارک الاهی قربونت برم که دیگه پاهات کامل به زمین میرسه! گل نازم عاشقتم ...
7 دی 1391

اولین یلدا

الهی مامان قربون دختر نازش بره که حالش بهتر شده و کلی خانوم شده ششمین مرواریدشم در اومده و خدارو شکر همچی رو به راه شده... عسل مامان اولین یلدات مبارک باشه ... من و بابایی تصمیم گرفتیم که اولین یلداتو جشن بگیریم وقتی به مامان اختر گفتم گفت که خودش میخواد برات جشن بگیره ... ما هم کمکشون کردیم یه مهمونی به یاد موندنی برات گرفتیم از همین جا ازشون تشکر میکنم به خاطره این همه زحمتی که کشیدن ... دستشون درد نکنه ... شمام که کلی کیف کرده بودی برای اولین بار تا 2 صبح بیدار بودی و ذوق میکردی ... نفس مامان اینم از عکس های اولین یلدات: تزئینات و میز شب یلدا خدارو شکر هندوانه هامون قرمز و شیرین بود دست بابا حسین درد نکنه با این هندو...
2 دی 1391

پنجمین....

عسل مامان دو روزی میشه که تب داری و خیلی بی قراری ... 3 بارم استفراغ کردی من و بابایی کلی نگران بودیم تا اینکه مامان دیشب دید که پنجمین دندونتم در اومده و کلی از نگرانی های من و بابایی کم شد و متوجه شدیم تمام این تغییرات به خاطره دندونته! ... هم چنان تب داری ! امیدوارم هر چه زودتر حالت بهتر بشه عشق من ... گل نازم منو بابایی عاشقتیم ...
21 آذر 1391