یه اتفاق خوب....
سلام عروسک نازم
دیشب برای اولین بار لپ مامانی رو ماچ کردی ... نمیدونی چقدر منتظر این لحظه بودم و بهترین کادوی عمرمو تو شب تولدم بهم دادی ... عشق من دیروز با بابایی برای واکسن 18 ماهگی بردیمت مرکز بهداشت ... خیلی این واکسن سنگین و بد بود ... الان که ساعت 9 صبح هنوز تب داری و من تا صبح نخوابیدم ... امیدوارم امروز تبت قطع بشه ... عزیز دلم دیگه از دست این واکسن ها تا بری مدرسه خلاص شدیم خیلی خوشحالم که تونستیم این مرحله رو هم با یاری خدا پشت سر بزاریم ... وای بزار برات از حس اون لحظه بگم که کلی منتظرش بودم ... داغی بوستو تا توی قلبم حس کردم ... وقتی بهت گفتم آرنیکا لپ مامانو ماچ کن یه نگاه با نازی به من کردی و زود لپ مامانو ماچ کردی باورم نمیشد که تونستم این لحظه رو تجربه کنم بهترین و خاص ترین ثانیه عمرم بود ... با تمام وجودم می خوامت عزیز دلم