17 و 18 ماهگی
سلام عروسک نازم
عذر خواهی منو به خاطر این همه تاخیر بپذیر ... تو این دو ماه کلی اتفاق افتاد ... خاله بزرگم الان یک ماه و نیمه که تو کماست ... ماه پیش رفتیم تهران و یه سفر هم به رامسر داشتیم توی سفر هر سه نفرمون سرما خورده بودیم ... جدا از مریضی ها خوش گذشت ... بزار برات از خودت بگم ... کلی تو این دو ماه بزرگ شدی و کارای بامزه میکنی ... اسم بابا اروند خیلی رسا صدا میکنی بعد از اسم بابا اسم خاله شیرین رو یاد گرفتی که بابا اروند یادت داد به منم میگی آما ... تازگی ها آهنگ اسم منم میگی ... به آب میگی اُو ... هیس کردنم یاد گرفتی ... از دیشبم بهت میگم بگو دایی میگی دی دی و قش مکنی از خنده انقدر که به سک سکه میوفتی ... کلاََ خیلی بلا شدی نفس من ...31 شهریور تولد بابا اروند بود یه مهمونی کوچولو براش گرفتیم از طرف شما هم برای بابایی کادو یه ماگ با عکس های شما گرفتم که بابایی خیلی خوشش اومد و کلی تشکر کرد ... با تمام وجودم خدارو به خاطر داشتن تو شکر مکنم عروسک نازم ...اینم چندتا عکس از این دو ماه گذشته:
اینم آرنیکا خانوم توی تولد بابایی:
اینم از شام که با همکاری آرنیکا خانوم آماده شد:
عاشقتم عزیزم
اینم کادوی آرنیکا به بابا اروند